علیرضا ( تحصیلات : فوق دیپلم ، 33 ساله )

از بابت مشاوره ای که کردید ممنون آقای صالحی در خصوص سوال شما که پرسیدید وقتی جدا بودیم از خانواده جرو بحث داشتیم چی بود جرو بحث ما بیشتر خانواده من بود همش میخواد که اونا رو مقصر بدونه همش میگه خانواده تو نمیخوان ما به جایی برسیم و همش دخالت می کنن و از این موضوع .همسر من نمیخواد بفهمه که خودشم اشتباه کرده فقط خودشو میبینه و خانواده خودشو درسته اومده تو یه شهر دیگه و به دور از خانواده خودشه ولی من بارها بهش گفتم که باید خانواده من و دریابه چون اینجا غیر از من و خانواده من کسی به کمکش نمیان خانواده من خیلی دوسش داشتن ولی متاسفانه همسر من نمیخواد این و درک کنه و کارمون به جایی رسیده که خانواده من دیگه قبولش ندارن خیلی باهاش صحبت کردم خیلی چیزها رو براش روشن کردم ولی باز نمی خواد قبول کنه
ببخشید شما پل ارتباطی دیگه ای ندارید مثل تلگرام یا واتس آپ تا بتونم راهت تر باهاتون در ارتباط باشم


مشاور (علی محمد صالحی)

با عرض سلام ببینیند وقتی یک مرد و یک زن با هم ازدواج میکنند و یک خانواده جدید تشکیل میدهند، به قول روانشناسان این خانواده جدید، یک سیستم جدیدی جدای از خانواده های دو طرف است، یعنی هم مرد و هم زن هرکدام در یک خانواده ای زندگی میکردند ولی وقتی ازدواج میکنند یعنی از آن خانواده ها جدا شدند و باهم یک سیستم جدیدی را تشکیل دادند که قوانین خاص خودش را دارد، و اولویت و اهمیت این خانواده یا سیستم جدید، برای زن و مرد بیشتر از خانواده قبلی است و باید تمام تلاش خود را معطوف به این سیستم بکنند نه سیستم قبلی که در آن زندگی میکردند، قانون دیگری که خیلی مهم است اینه که خانواده جدید باید مرز داشته باشد و مرز این خانواده یا سیستم جدید با خانواده های قبلی دقیقا مشخص باشد و الا مشکل پیش میآید؛ و اینکه من گفتم مستقل شوید بخاطر همین بود که تا وقتی شما با والدین تان زندگی میکنید در واقع این مرز خانواده جدید با خانواده قبلی نامشخص و درهم میشود و مشکلات زیادی بوجود می آید، و جمله همسر شما که میگه «همش دخالت می کنن» یعنی مرز سیستم شما و سیستم والدین شما باهم مخلوط و درهم شده و قابل تفکیک نیست. پس اولا برای اینکه مشکلات شما کمتر شود اگر برای شما ممکن باشد در قدم اول باید از جهت فیزیکی مستقل شوید و زندگی خودتان را داشته باشید و همه تصمیمات زندگی مشترکتان را شما و همسرتان بگیرید و به کسی هم اجازه دخالت ندهید حتی پدر و مادرتان و دیگران. ثانیا وقتی مستقل شدید دیگر شما سعی نکن به زور بخواهی محبت خانواده ات را به همسرت بقبولانی، چون محبت زوری نمیشود، اصلا بحث خانواده ات را نکن که چقدر خوبن، به تو محبت کردن ، غیر از اونا کسی رو نداری و...چون تاثیری نداره، اگر خودش محبت ببینه خودبخود نسبت به اونها علاقمند میشه، ولی با حرف نمیشود. و شما باید او رو درک کنی که از شهر دیگری دور از خانواده اش دارد با شما زندگی میکند و با خوبی ها و بدی ها شما میسازد، وقتی یک مرد ازدواج میکند در قدم اول باید همسرش مقدم بر همه باشد و به او محبت کند، چون همسر انسان است که برای او میماند، چون جایگاه رفیع و بلند پدر و مادر که مشخص و محفوظ است، اما به گونه ای نباشد که همسر شما که تک و تنها اینجاست، خانواده شما هم که به قول شما دیگه قبولش ندارن، شما هم طرفدارخانواده ات هستی، خب اون چیکار کنه؟ تنها کسی که میتونه از او حمایت کنه هم او رو تنها گذاشته، و این چیزها باعث میشه که رفتار یک زن عوض بشه و احساس تنهایی و افسردگی کند. او نباید خانواده شما را دریابد، بلکه فقط باید شما را دریابد و شما هم ایشان را دریابی و لاغیر. در ضمن امکان پل ارتباطی دیگری نیست. موفق و پیروز باشید